سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

لوس :)

  بنده خدا به شوخی یک دعوای کوچولوت کرد(سیمین جونت) که سلنا بخواب... لب ورچیدی و چه اکشی ریختی .... اومد هزارتا بوست کرد ؛ نازت کرد.... وقتی خانمی که شما باشین ساعت 7صبح بیدار میشین معلومه با یک حرف کمتر از برگ گل قهرقهرو میشین دیگه!!!! لوس نگو سلنا بگو... بوس ...
31 تير 1392

کنج کاوووو:)))

  ماه پری جونما خیلی کنج ...کاو تشریف داره؛ ... بله دقیقا کنج های فرش رو مثل این ننه نقلی ها بالا میگیره و میگرده که ببینه چه خبره :)) نمیدونم دنبال مارک فرش هست ، خورده ریزهای ریخته زیر فرش رو میخواد؟؟؟؟ i dint know....
30 تير 1392

دخترن كاراش هدفمند هستش:))

سلنا خانم قندي اسبت رو كجا ميبندي؟؟؟ دختري ما ديگه خوردني !!!! يك گاز بزنم تموم ميشه !!!! امروز ديدم دائم دراز ميكشه و زير گاز رو به قول دوستان ميجوره!!! يك بار!دو بار!! رفتم نيگا كردم ديدم بعله !!!ماه عسلي خانم داره دستش رو ميبره اون زير كه درقطره چكون كه از اسباب بازي هاي مورد علاقه اش رو برداره!!! اينقدر خجالت كشيد ماماني!!! از اين به بعد زود ميام بينم چي ميخوايين شما نميگم داره بازي ميكنه !!! دخترم كاراش هدفمند هست بابا:)) ...
27 تير 1392

انگشت بده مامان بخورم :)

  دخترام تعارف كردن ياد گرفته . وقتي ميخواييم با هم سوپ بخوريم ، (ايشون سوپ با خيار ميخورن ديگه ...حتما خبر دارين ) كلي خيارش رو به من تعارف ميكنه و يك بار كه گفتم نه ماماني دستت خوشمزه تره ، انگشتاي ريز و قلمي اش رو بهم تعارف كرد و اين شد داستان انگشت خوردن ماماني. حالا ديگه يك كم خيار تعارف ميكنه ... بعدش يك انگشت ....واي چه خوشمزه مزه عسل ميده ... يك انگشت ديگه ....واي اين ترش به به چه ترشي خوشمزه اي ... يعدي ...مزه گس خرمالو ميده ... بعدي واي سلنا اين تلخ بود ...انگشت شيرين بده و كلي غلغك اش مياد و ميخنده ... ((اگه من مامانم                   ميدونم  چطوري به سلنا غ...
24 تير 1392

موشوليناي خرابكار:)

  فقط يك لحظه ازت چشم برداشتم ... چشم برداشتن كه واژه درستي نيست... بهت اعتماد كردم كه در پنج قدمي من به بازيت مشغول باشي... خوردي به لبه ميز و گوشه لب (لب : نگو توت فرنگي....عجب سلناي قشنگي ) زخم كوچولو برداشت و گريه .... چي بگم من ... تا خانم خانما رو آروم كنم ، حموم رو آب ورداشت .چون تشكت رو كه خيس كردي بودي (با چي؟ آّب؟جيش؟خودت بگو ) گذاشته بودم تو حموم شسته بشه و آب جمع شد تو حموم .... حالا جالبه امروز داريم با هم تمرين ميكنيم كه وقتي ميگم : سلنا خانم ، بگي بعللللللللللله (البته دخترم با استعداد هست و يك جورايي بعله ميگه بوس بوس هزار تا روي لپاي مربا 
24 تير 1392

از زندگي انتقام بگير:))

  در زندگي لحظه هايي مي آيد، در جايي قرار ميگيري؛ با كساني برخورد ميكني، تغييري رخ ميدهد، كه احساس ميكني ... ديگر نميتواني ...بايد فرياد بزني ...خالي شوي ... اما دخترم ... خودت را آزار نده، آرام باش ؛ لبخند بزن و مهربان باش... به قول چگوارا: خنديدن تنها انتقامي است كه مي توانيم از زندگي بگيريم ...
24 تير 1392

سلنا بگو هيس!!!

  وقتي پيش سيمين جون هست ... ماه پري از اونجايي كه خيلي بلا هست و كمي مثل مامانش جيغ جيغو كلي سرو صدا ميكنه و اميرحسين بيچاره كه خوابه رو بيدار ميكنه !!!! جالبه خيلي خوشگل و ناز انشگتش رو بلند ميكنه ، هيس رو هم ميگه ولي بعدش ... پغي ميزنه زير خنده و جيغهاي صورتي و بنفش و خال خاليش ... اينجوريه ديگه دختر مامان ...
23 تير 1392